پديده «گيلان شناسي» و«كمپاكس» (قطب نما) شبكه ي جهاني سحر از منظر شمسي پور خشتاوني


پديده «گيلان شناسي» و«كمپاكس» (قطب نما) شبكه ي جهاني سحر

از منظر شمسي پور خشتاوني

اشاره :

آنچه كه ملاحظه مي فرماييد، بر مي گردد به نقش كاربردي واژه ي «تالش» كه هر از چند گاه از طرف فعالان سياسي آنسو و گاهن اين سو افكار عمومي را به خود مشغول مي كنند . نمونه ي اين سوژه ها بر مي گردد به حركت يكي از فعالان سياسي آنسوي مرز كه  سفري در پاييز سال 1388 به ايران داشته و در مصاحبه يي با جريده ي محلي شهرستان تالش مدعي بود ، در طول هفته يي كه در ايران بوده:« دوبار با شبكه سحر گفتگو كردم» همزمان ، ‌در آن مصاحبه از فردي نام مي برد . به نقل از او حتا با بكار گيري واژه هاي مذهبي از قبيل:«اين حركت يك حركت ... گونه است» ، عملكرد اين فعال سياسي را تاييد ، كه امروز در زندان بسر مي برد .

 با توجه به اينكه همان شخص زنداني در حال حاضر رسمن  به دفاع از جامعه اروپا بر خاسته ،‌ چندان سنخيتي نبايد با واژه بكار برده شده درآن مصاحبه داشته باشد .متعاقب آن در خود منطقه نيز ، يك فعال غير تالش كه در سايت شخصي اش فعاليت هاي سياسي آنها را هر از چند گاه ساپورت مي كند،مدعي شده است : من نيز در منزلم تلفني مهمان شبكه سحر بوده ام . از اين دست تبليغاتي كه بنام شبكه ي سحر، شگفتي همه را در گيلان و منطقه بر مي انگيزد . حال چگونه و از چه طريقي با شبكه ي سحر مرتبط مي شدند جاي تأمل بوده و از محدوده ي اين بحث خارج است. از اين دست گزارش هاي سياسي كه امروز به نوعي «نقش رسانه ها به ويژه شبكه ي جهاني سحر و سرويس آذري زبان را نبايد در مورد با جمهوري آذربايجان دست كم گرفت » و موضوعات ديگري كه در ارتباط با منطقه خصوصن در رابطه با پژوهش هاي «گيلان شناسي» از اهميت ويژه يي برخوردار است :

***

از آنجايي كه مي دانيم ، ارتباطات فرهنگي و رسانه يي دو منطقه يا دو كشور از نظر عرف جغرافيايي و مراودات اجتماعي ، يكي از اركان اصلي دوستي و همسايگي مي باشد . زيرا بالا بردن مناسبات فرهنگي و هنري و حتي نزديكي هاي ديني و مذهبي و در كنارش در حوزه ي تاريخي ،‌ مي تواند پُل ارتباطي دو كشور يا منطقه را مستحكم تر نمايد.

در خصوص مناسبات رسانه يي جمهوري اسلامي ايران و جمهوري آذربايجان ، سواي مقوله ي تاريخي و گستره ي جغرافيايي ،‌ وجه اشتراك بي نظيري وجود دارد و در قالب رسانه ي فرهنگي و ملي هم اين ارتباطات گسست ناپذير است . اين در هم پيوندي شايد الگوي بسيار خوبي باشد براي كشورهاي همجوار ،‌ خصوصن منطقه ي قفقاز و خاورميانه ،‌ كه امروز مي تواند يك سؤال عمومي باشد :« در عرصه ي وسيع مناسبات ايران و جمهوري  آذربايجان و در سطوح سياسي و مراودات ديپلماتيك » جايگاه اين رسانه(شبكه آذري سحر) كجاست؟ تالش براي تحرك بخشيدن به اين مناسبات رسانه يي ، چه نقشي در آن داشته است ؟

با توجه به اينكه ، ‌امروزه در جرايد معتبر و يوميه كشوردر رابطه با بخشي ازعملكرد شبكه آذري سحر تحليل هايي صورت گرفته كه از جمله ي آن «نگاهی به جایگاه رسانه در مناسبات ایران و جمهوری آذربایجان»به قلم استاد حسام آبنوس ، از اهميت ويژه يي برخوردار است . خصوصن همگرايي با كشورهاي همسايه مان و تحرك بخشيدن به مناسبات رسانه يي با اين جمهوري ـ ‌ در آن مقاله يادآورشده بود كه مي بايست :« انتظارات و توقعات از شبکه سحر و اجزای آن به عنوان  یکی از ابزارهای مهم تبلیغات و فعالیت فرهنگی برون‌مرزی نظام  در حال افزایش است و سیمای آذری شبکه جهانی سحر نیز از این قاعده مستثنی نیست». بيشتر باشد.

همانگونه كه اشاره شد ، اين شبكه واژه ي تالش را ، بخصوص پاييز سال 1388 را هم در كارنامه ي خود داشته و دارد. اگر نقدي به كارنامه اش وارد است ، شايد از زاويه ي تالش نيز بتوان به بخش اندكي از آن پرداخت . كه در همان سال ـ و در همان فصل چندين آنتن به اشخاصي واگذار شد كه بحث اش خارج از اين مقوله است . اين موضوع ،‌ با يكي از پژوهشگران خبره و آگاه به مسايل روز تالش اينسو و همچنين تالشان آنسوي مرز(جمشيد شمسي پور خشتاوني) در ميان گذاشته شد و موضوع بحث ، اينكه  در كدام بخش از برنامه هاي اين شبكه به نام تالش توليد شده مي توان تحليلي به دست داد؟

شمسي پوربعد از ارايه مقاله ي «نگاهی به جایگاه رسانه در مناسبات ایران و جمهوری آذربایجان» در خصوص سیمای آذری شبکه جهانی سحر كه  تنها  دست اندرکارمناسبات فرهنگی ایران با جمهوری آذربایجان است اظهار داشت :

«درست نمي دانم . اما گفته شده صلاحيت و تشخيص برنامه هاي توليد شده ي برون مرزي به عهده وزارت امور خارجه مي باشد .آيا هست يا نيست باز تأكيد مي كنم نمي دانم. اگر هم چنين بوده باشد ، با توجه به تغييراتي كه هراز چند گاه در مناسبت هاي مختلف در اين اُرگان صورت مي گيرد ،‌ شايد گاهاً بخشي از آن برنامه سليقه يي بوده باشد .اين موضوع هم بر مي گردد به خود آن شبكه .از طرفي هم مجري آن برنامه ، ‌اگر بخواهد به نام تالش درسرويس دهي به جمهموري آذربايجان مهمان دعوت كند ، مي بايست حداقل شناختي ازقبل نسبت به تالش و منطقه داشته باشد و بتواند بر اساس همان شناخت قبلي ، ‌كاركرد گذشته ي مهمان برنامه ي توليدي اش را تنظيم نمايد تا به رابطه دو كشور لطمه يي وارد نشود. اگر قضيه بر عكس باشد و نداند كه مهمان مربوطه با همان شيوه يي كه شبكه هاي خصوصي ديگر ،‌ از جمله شبكه ي تلويزيوني « آذ تي وي» در بعضي مواقع در شرايط خاص بر ضد ايران برنامه پخش نموده است و خوشبختانه همين چند روز پيش وزير ارتباطات و رئيس رسانه ي ملي جمهوري آذربايجان به ايران سفر نموده بود و در ديدار با رئيس رسانه ملي كشورمان آقاي ضرغامي ـ شبكه سبلان ايران و آذ تي وي آذربايجان خواهر خوانده شد. اين براي دو كشور دوست و همسايه قابل ارزش است.

همانگونه كه آقاي آبنوس نيز گفته است:«اهميت شبكه سحر و تاثير گذاري آن در اين عرصه تا بدان حد است كه بارها محافل آذري مخالف ، با رشد و توسعه روابط دو كشور را به ايجاد تنش و فرافكني نيات خود عليه شبكه سحر كشانده است »دقيقاً در خيلي جاها نيز از برنامه ي اين شبكه ،‌ ناخواسته در تيره و تار ساختن اين روابط بهره ها برده اند .بطور مثال در بخش هاي ديگر شبكه سحر مجرياني داريم كه فرانسوي الاصل اند. از جمله خانم بريانت كه خود به صراحت گفته است : «تاكنون به اين كشور[ايران] سفر نكرده ام .» خُب اين مجري فكر نكنم تاكنون حتا يك بار نام تالش را هم شنيده باشد.

مسئله ي ديگري هم هست كه بر مي گردد به وظايف خود تالشان . ما مي بايست با مجريان آن شبكه همگام و هماهنگ شويم. شايد آن مجري محترم نداند كه در روسيه نيز جرايدي منتشر مي شود كه تنها نام «تالش» را به يدك مي كشند و يا سايت هاي همسو با مخالفان ،‌ با رابطه ي دو جانبه كه از برجسته ترين شان سايت تركي زبان «baybak.com» مي باشد كه با زير شاخه هاي پيرامونش از جمله «توليش پرس» و...  كه اگر چنين انديشه يي به روي آنتن برود ،‌ هم تالشاني كه در آنسو ساكن اند صدمه مي بينند و هم واژه تالش اينسو خدشه دار خواهد شد . لذا اشراف داشتن مدير توليد و يا مجريان برنامه به اين مسايل ، مي توانند در خصوص روابط دو كشور مؤثر باشند.در صورتي كه ماهم با توليدات خود با ارايه اطلاعات صحيح و درست مان به كمك آن مجري بر خيزيم . يا آن مدير توليدي كه آنها را به آنتن برده است از كجا بداند كه عملكرد ساعات قبل و بعد مهمان مورد نظر چه بوده و خواهد بود ؟ در يك شهرستان كوچك گفتگو كردن با جريده يي،  چگونه اهداف اش را عريان ساخته است ؟ آيا آن جريده در اختيارمسئولين آن شبكه قرار گرفته است ؟ يك طرفه نبايد به قاضي رفت . خودمان هم در پنهان كاري ازاين حقايق شايد نقش داشته ايم . و مي بايست با اطلاعات درست از منطقه مجريان و مديران توليد آن شبكه را آگاه نمود و در بيشترمواقع اين كار را نكرديم و يا از اين جنس تبليغاتي كه برخي عوامل آنسوي مرز به اين سو تزريق مي كنند نظير : «تالشان مي توانند تشكلات خارج از كشور تشكيل دهند » حال سؤال است چرارهبر مسلمانان منطقه قفقاز از اين اشخاص در باكو مشكلي برايشان پيش آمده حمايت نكرده است ؟»

شمسي پور در خصوص واژه ي تالش كه در شرايط خاص ، در مناسبت هايي شبكه سحر از آن بهره برده و مي برد ـ در رابطه با شناخت مجري از مهمانان دعوت شده و كاربرد واژه ي تالش را به چند دسته تقسيم كرده كه از آن در قالب هاي سياسي ، گاهن مي تواند رابطه دو كشور را تيره نمايند بيان داشت:

«راستش را بخواهيد من هم به همين موضع انديشيده و مي انديشم  و برداشت ام اين است ،‌عده يي كه بر سر واژه ي زخم خورده ي تالش جمع اند و مي خواهند آن را به طُرق مختلف ، سياسي كنند آنها را بر اساس عملكردشان به چند دسته تقسيم مي نمايم:

دسته اول كه بازماندگان همان آذري هاي «پان» گرايند و متاسفانه در خود باكو با رسانه هاي خصوصي بيشمار ـ يك بخش از اين گردونه را مي چرخانند. اگر اندگ تاملي به نوشته ي فريدون اسداُف نماييم به خوبي پيداست كه «منيرزاده »ها ،‌«كرانيكوف» ها ،‌«صمدقلي اُف» ها با داير كردن دفتر و دستك براي مساواتي ها ،‌تنها هدف شان حذف تالش بود و سياسي كردن اين واژه كه بعدها تالش را به تدريج در گير بازار سياست روز نمودند و اين واژه شد سپر بلاي مساواتي ها و در اين بين خود تالش آسيب ديد. كه تالشان آنسو خاطرات تلخي از آن دوران دارند. حتي برخي شان تالش را به درستي نمي شناسند و برخي هم مي شناسند و مي خواهند فلش تنش و چالش را به سمت قوم تالش بچرخانند و هشيارانه هم مي چرخانند تا اين تند باد حوادث به سمت تالش خيز و شتاب بگيرد .آنگونه كه هشتاد سال قبل و در زمان محمد رسول امين زاده با اين شيوه ـ‌ تالشان را منقرض نمودند. آن اندك تالشان نيمه جان را هم دودهه ي پيش  در زمان ايلچي بيگ ،  باز به شيوه ي كلاسيك ،‌ بي آنكه هزينه يي را متحمل شوند و با نيروهاي احساسي تالش ، زير چترتئوريسين هاي ايلچي بيگ از گردونه سياست خارج نمودند. بعدها تالشان هزينه سنگيني نيز در اين خصوص پرداختند .  براي اين دسته ، تنها واژه ي تالش مهم است تا از آن بتوانند بهره سياسي ببرند و قدرت شان را جلوه دهند و بازماندگان آن مساواتي ها ، هنوز هم تالش را در ظاهر رنگ مي كنند .كه اگر مجري شبكه سحر به آرشيو سال 1388 رجوع نمايد(باز تاكيد مي كنم اطلاعات درست را تالشان مي بايست به مجري و يا برنامه سازان بدهند)  و در پيرامونش به سايتي بر خواهد خورد كه در اصل تركي زبان است و به نام «baybak.com» همه ي آنچه را كه در منطقه ي تالش اينسو توليد و ترويج و تكثير و برجسته گشت تا بر اساس آن ،‌ شبكه تلويزيوني «گون آذ تي وي» بتواند برنامه هايش را تغذيه نمايد.

دسته ي دوم باز تالش نيستند و هيچ تعهدي هم نسبت به قوم تالش ندارند، كه اگر داشته باشند مي بايست انتقاد پذير باشند . به نقدهايي كه به كارهايشان مي شود پاسخ گو باشند .چون نيستند و تاكنون نتوانسته اند تحليل درستي از رويدادهاي پيش آمده  و همايش هايي كه بنام تالش منطقه را در بر گرفت ، ارايه بدهند  ، در واقع مي بايست هر يك براي جوانان  با قلم همين دسته  تحليل مي شد . چرا نشد؟  كه در ظاهر از در مخالفت با دسته ي اول ،‌همان شيوه را انتخاب نموده كه دسته اول عميقاً‌ مشتاق چنين شيوه يي هستند. كه با تيره و تار ساختن روابط دو كشوردوست و همسايه ،‌يعني  ايران و جمهوري آذربايجان ،‌به اهداف خود برسند. اين دسته حتي خود نمي دانند كه دارند چه مي كنند ؟‌چه مي نويسند؟ و هرآنچه را كه تاكنون نوشته اند نتوانسته اند به دفاع از نوشتارشان بر خيزند . اين را خوشبختانه تالشان آنسوي مرز به درستي دريافته اند و دراين سو نيز ريزشي كه در حال وقوع است ، به گمانم اگر دو سه بازتاب ديگر از طرف «گيلان شناسان» به بدنه منطقه تزريق شود نسخه اين نوع نگرش پيچيده خواهد شد.‌آنگونه كه در جزواتي كه خود در ايران ترجمه و منتشر شده است بنگريم ، پُر بيراه نيست . اسنادش در جرايد محلي اينسو كه چگونه دسته ي دوم با آب و تاب مخالفت دسته ي اول را به نفع خود مصادره مي نمايند كه تاسف بار است !

البته پاورقي اي هم به جهت اطلاع براي مديران توليد و مجريان محترم شبكه ي آذري سحر دارم كه هم خواندني و هم ماندني ست. يكي از همين اشخاص ادعا كرده بود ،‌تلفني از آن شبكه آنتن دريافت داشته است . همين شخص در بهار سال 78 كتابي در زمينه ي «... تاريخ و جغرافياي تالش» با مقدمه يي سراسر سياسي تحويل معتبر ترين ،‌محبوب ترين واصيل ترين ناشر گيلان «نشر گيلكان» مي دهد. در آن كتاب آمار اقليت قومي جمهوري آذربايجان را 50% اعلام مي نمايند. درست بعد از پنج سال از چاپ آن كتاب يكي از فعالان سياسي مخالف جمهوري آذربايجان ـ هماني كه در مقدمه سياسي از آنها ياد شده بود ،‌به تهران سفر مي كند و در محفلي كه بعدها در بولتن داخلي هم انتشار يافت همان آمار اقليت را 25% تخمين مي زند.سؤال اينجاست در اين سو آمار اقليت قومي جمهوري آذربايجان 50درصد اعلام و با بهره گيري از اعتماد ناشر محترم چاپ مي شود و در دسترس عموم قرار مي گيرد ، آيا گفته هاي چنين شخصي منطبق بر منافع دوجانبه و حسن همجواري و دوستي و برادري دو كشور همسايه خواهد بود؟

دسته ي سوم تالش اند و با رهنمودهاي دسته ي دوم (البته نه همه ي شان)،‌ بي آنكه دريابند راهنماي شان كه در واقع همان دسته ي دوم باشند ،  در پي چه چيزي هستند؟ اين دسته سوم مي بايست حداقل افكار دسته ي دوم را بدانند.چرا كه تالش اند و به تالشان بايد پاسخگو باشند.جوان دوبار ناديده بگيرد ،‌سه بار نشنيده بگيرد ،‌ده بار با عِرق تالشي اش گذشت كند ، ‌سرانجام بايد دنباله ي اين سؤال را پي بگيرد،‌كه آيا جامعه اروپا خوب است يا بد است؟ اگر خوب است چرا رهبر مسلمانان قفقاز آنها را به رسميت نمي شناسد كه قبلاً در فضاي مجازي و آنهم با شناسنامه جواني كه خود بحث جداگانه يي دارد ، چه دليلي بايستي داشته باشد؟بايد پاسخگو باشيم و هرچه را دسته دوم گفت كه نبايد دسته ي سوم بي كم و كاست بپذيرند .

من پرسشي از همين دسته ي سوم دارم كه تالش اند. شماره تماس مخلص را هم كه دارند خوشحال خواهم شد و آن اينكه جواني از روي عِرق تالشي ،‌شناسه ي مجله اش را بنام «مشاورتاريخ و مقالات پژوهشي» حك مي كند . يعني اينكه اگر اطلاعاتي در رابطه با تاريخ و پژوهش گيلان نداشت و به مشكلي در اين زمينه برخورد نيازمند به مشاوره است . آيا نبايد مطالب رسيده اديت و سبك و سنگين مي شد؟ امكان چاپش هست ؟ اگر هست و بعد از چاپ در بين افكار عمومي چه واكنشي خواهد داشت ؟ اگر داشت مسلط به قلم هستيم آنرا پاسخ دهيم ؟ «گيلان شناس» مان نيامده بود به نوشته ي عليه خود پاسخ دهد . به ادبيات نوشتاري و طنازي هاي واژه به واژه اش دقت كنيد ! جريده را ديده است و رنگ و لعاب آنرا نيز سنجيده بودو اگر در شناسه اش دقت نظري نمي شد و واژه «مشاور تاريخي و پژوهشي» جلب توجه نمي كرد چه بسا اصلاً‌به پاسخگويي عليه آن بر نمي خاست. او آمده است تلكيف اش را با «پيام آور تالشان» روشن نمايد كه آيا از حفاظ قلمي محكمي برخوردار است ؟ و به چه زيبايي هم نه با سلام آمدو نه با خداحافظي رفت؟!اگر چه هشتاد درصد نوشتارش هماني بود كه بيش از يك دهه است ما به طُرق مختلف گفته ايم .مي ماند بيست درصد  گفته هاي اختصاصي اش كه قابل نقد است . اگر فرصتي شد به چند نمونه از آن خواهيم پرداخت.

البته هستند در بين سومي ها كه نيت شان خير است . تا جايي كه مي دانم دست تالشان را هم گرفته اند . اگر در پست و مقامي بوده و هستند ،‌تالشي به آنها رجوع كرده باشد گره گشاي كارشان بوده اند و حتا شنيده ام اشخاصي بنام هنر و هنرمند از آنها طلب كمك كرده و بعدها معلوم شد كه نتوانسته اند با تكيه بر واژه ي هنر همان آثاري كه براي شان پول اخذ كرده اند خلق نمايند و با توجه به اينكه آنها با سعه صدر تالشي شان با عطوفت از سهل انگاري هايشان چشم پوشي نموده اند. بايد توجه داشته باشيم ،‌اخلاق يكي از اصول و پايه هاي مهم و اساسي هر پژوهشي است . بايد انصاف داشت و از حق نگذريم و خدمات ارزنده ي اين عزيزان تالش را با دسته بندي ها ناديده نگيريم . شايد اين عزيزان از بنده هم خوش شان نيايد ،‌اما اخلاق پژوهشي من كجا رفته است ؟جا دارد به خاطره يي اشاره كنم كه بد نيست و به نوعي هم به تاريخ تالش مربوط است . سال 77 به گمانم اسفند ماه بود كه از آستارابر مي گشتم . گفتم سري به احسان الله خادمي  در رضوانشهربزنم .رفتم و خوشبختانه ديدم حضور دارند . يكي دو ساعتي پيشش بودم از هردري حرف زديم. خصوصاً دروصف حال حضرت كامل نقشبندي ـ با اينكه اوصاف اين عارف بزرگ تالش را بارها شنيده بودم و هنوز متأسف هستم كه مي بايست چندين ويژه برايش منتشر مي شد همايش برايش گرفته مي شد كه دراصل به نوعي تاريخ تالش مان مي باشد.اگرچه مهاجر بودو تالش هم نبود. اما سايه اش امروز در تاريخ تالش مان هست . همين گلايه را زنده ياد خادمي هم داشت . هنوز يادم هست و اين بيت از مثنويي در وصف آن حضرت برايم خواند در خاطرم مانده است :«حيا و حجب او ورد زبان بود/وقارش گفتگوي هرمكان بود»

اما دسته ي آخر؛ همانند دسته ي سوم كه باز تالش اند و مي خواهند با راديكاليسم سياسي نمود پيدا كنند . ايكاش راديكال بودند كه نيستند. خود اين واژه ي راديكال نيز براي خود قواعدي دارد و الفباي خاص خودش را مي طلبد كه اگر به درستي عملكردشان را تحليل نماييم ، از شگفتي هاي روزگار خواهد بود . متاسفانه ،‌ تيزابي كه دست كم نزديك به يك قرن است  مي آزمايند و باز همان را تكرارمي كنند . فقط اين تالشان اند كه بايستي تاوانش را در آنسوي مرز بپردازند. حتي در اين سو ، وقتي كه واژه سياسي شد و برچسب هاي مختلف به آن زده شد در روابط اجتماعي نيز تاثير مي گذارد. عمق فاجعه اينجاست هنوز هم كليد گشايش كشور خيالي شان را از غرب مي طلبند . جالب تر از همه در پناه غرب ، كشوراصلي شان را نيز فراموش كرده اند و مي روند در كشوري كه خاكشان را در اشغال خود داشته ، ‌نسكافه مي خورند! بي آنكه در يابند در خود خاك جمهوري آذربايجان ،‌تالشان تحليل گر دارند و يك به يك اين كارهاي نسنجيده شان را رصد مي كنند. اينجا ديگر وظيفه ي شبكه ي سحر نيست و يا مدير توليد آن . وظيفه ي تالشان است كه عملكرد اينها را در اختيار مجريان محترم آن شبكه قرار دهند. البته با ادله هاي مستند. آنچه  كه بر آمده از واژه هاي شان حكايت مي كند و امروز اين واژه ها در اختيار غرب و جامعه اروپا قرار دارد و اروپاييان و غرب به راحتي آنها را رصد كرده اند و مي دانند كه دارند با اينها چه مي كنند. اين دسته هم همانند دسته اول بيشتر به تالشان آسيب رسانده اند.

براي خود من گاهي درد آور است كه يكي دو نمونه اش را در خود منطقه كه سفر كرده ام به وضوح ديده ام . من باب نمونه  يكي از فعالان داخلي در واكنش به همنوعش كه در خارج از كشور آذربايجان بسر مي برد دست به عمل سياسي اي مي زند . حتي همان رفقاي داخلي آن نيز از ترس افكار عمومي علي الخصوص تالشان آنسو ـ نامه به اينسومي نويسند و جوانان تالش اينسو نيز آنها را دعوت مي كنند با او مصاحبه يي انجام مي دهند و در آن گفتگو حتي نمي توانند به دفاع از نامه خود بر خيزند و هنوز به كشورشان بر نگشته در اينسو با سه نقطه قرار دادن مصاحبه شان ، بخش وسيعي از گفته هايشان ناخواسته سانسور مي گردد و حتي دست شان به جايي بند نيست كه دنباله اش را بگيرند كه آقا من اينگونه گفته بودم ،‌چرا آنگونه چاپ شده است ؟ و از طرفي آن ويژه يي كه در آخرش دو صفحه پيامك در آن بود و يكي از آن پيامك ها در گيلان بصورت طنز زبانزد خاص و عام شد چه بود؟[منظور خشتاوني «استوروژ» بود كه براي ايشان يادآوري نمودم] بعد اينگونه مي خواهند از كشوري امتياز بگيرند! دردآور نيست؟ » 

شمسي پور درخصوص گرايشات داخلي جمهوري آذربايجان و همچنين رسانه هايي كه در تقابل با شبكه آذري سحر در آنسو مستقراند و چگونه بايد در اين ماراتن نفس گيرموفق بيرون آمد اظهار داشت :

«از آنجايي كه نظام سياسي كشور جمهموري آذربايجان لائيكي ست و در بخش هايي نيز بر اساس گرايش هاي ملي هدايت و رهبري مي شود ، از آن طرف هم در پيوند استراتژيك با غرب خصوصاً رژيم صهيونيستي موجب شد رسانه هاي خصوصي بيشماري در آن كشور داير گردد . همانگونه كه در صحبت هاي قبلي مان اشاره  شد از برجسته ترين شان «گون آذ تي وي» است . كه در بيشتر مواقع با تحليل هاي نادرست عليه ايران ،‌بخشي از حقايق را وارونه جلوه مي دهدكه خوشبختانه همانگونه كه در بالا اشاره شد وزير ارتباطات و رسانه ملي آذربايجان در ايران قول دادند كه اين اجازه را به هيچ شبكه يي بر ضد ايران نخواهيم داد.

نا گفته نماند شبكه«گون آذ تي وي» برنامه سازاني دارد كه از پيشكسوتان رسانه يي آن كشور(جمهوري آذربايجان) محسوب مي شوند . اكثراً‌هم با همان افكار و انديشه ايلچي بيگي كه مشابه اش را در ايران نيز داريم . ايرانياني هستند كه انديشه و افكارو قلم شان در اختيار رسانه هاي BBCو‍CNN مي باشند و براي رسانه هاي غربي با نام واقعي مطلب مي نويسند و با نام مستعار براي نشريات كشور مان ـ كه به تازگي مسعود بهنود ناشيانه آنرا افشا نموده است .»

شمسي پور در خصوص نقش كاركرد اصل در تحكيم تالش و ارايه تحليل هاي منصفانه و بي طرف تا صحيح از ناصحيح تشخيص داده شود و براي بروز رساني اطلاعات و يا فرهنگ سازي در زمينه واژه تالش آنهم در شبكه جهاني سحر كه بخشي از آن را مي توان به تالش مرتبط دانست و اينكه گشايش و گره ي كار را بايد از كجا جست افزود:

«اين بر مي گرددبه عدم داشتن تحليل گر در تالش . كه متاسفانه ما در تالش تحليل گر به روز نداريم . تحليل گري كه بتواند سوژه ي برآمده از روز را بلافاصله براي افكار عمومي ، خصوصاً اگر مربوط به تالش باشد براي جامعه تالش تحليل و بروز رساني  نمايد . منصفانه آنچه كه در منطقه روي داده و واژه ي تالش در آن نقش دارد با موازنه و قدرت قلمش تا صحيح از ناصحيح مشخص گردد. اگر منصفانه تحليل نمايد حتي آن توليد كننده رسانه هم نمي تواند بصورت مواد خام در قالب شخص يا اشخاص ،‌ آنرا به روي آنتن ببرد .

نه اينكه تحليل گر نداريم ،‌ حتي روزنامه نگار حرفه يي هم نداريم . آنچه در تالش داريم خبر نگار است . سوء برداشت نشود . منظورم حرفه ايست و نه محلي. كه در تالش جوانان با استعدادي داريم و اگر به درستي هدايت ،‌حمايت و رهبري شوند تجربيات خوبي در رابطه با ژورناليستي دارند .امامتأسفانه هرازگاهي اين انرژي هرز مي رود. من تحليلي را كه در رابطه با موضوعي بوده جاي بحث اش اينجا نيست ،‌خيلي  بر دلم نشست و يكي از آرزوهاي من هم همين بوده و هست كه تالش يك ژورناليست حرفه يي داشته باشد.  روزنامه نگاري كه جهان ،‌ قلم و انديشه اش را بشناسد . آژانس هاي خبري جهان با نام و قلمش آشنا باشد . يك سطر از نوشته اش در جهان تاثير گذار باشد.نه اينكه عليه ايران سياه نمايي كند و با قوم گرايي و ايجاد گسل در بين اقوام ، خوراك براي رسانه هاي بيگانه تهيه نمايد.منظورم اين نيست . بر فرض اگر همايشي عليه تالشان بر گزار شد  ،‌ بتواند با يك سطر در سطح جهاني اطلاع رساني كند .و اگر در بدنه ي همايش ها و يا در جايي از اقوام خللي دارد ايجاد مي شود به درستي رصد كند . ازطرفي ديگر ، همين روزنامه نگار خود به نوعي محتاج تحليل گر است و در جدول بندي تحليلي خود مي بايست از خود تحليل گر كمك بگيرد . چرا كه تحليل گر جايگاهش از خود روزنامه نگار نيز بالاتر است . خوشبختانه ديگر اقوام هردوي اينرا دارند و تالش فاقد آن است .

بگذاريد برايتان با مثالي بازترش نمايم . يكي ازروزنامه نگاران چيره دست جهاني كه خوشبختانه گيلاني هم است و در جهان،‌ قلمش را مي شناسند . حال خوب و بد افكارش مد نظرم نيست و نامش نيز محفوظ بماند . اين شخص با مدير مسئول يكي از جرايد تخصصي «گيلان شناسي» مراودات سي چهل ساله دارد و اين مدير مسئول دو دهه به انتظار نشسته تا اين روزنامه نگار براي جريده اش مطلبي ،‌گزارشي و يا اظهار نظري بفرستد. نه اينكه نمي فرستد حتا در جلسه يي در تجليل از اين جريده  به سخنراني پراخته ـ‌ همان نگاهي كه بيست و چند سال قبل به گيلان و خط مش اين جريده داشت ،‌تكرار مي نمايدو آب پاكي را به دست مدير مسئول آن جريده و همشهري اش مي ريزد. اين را مي گويند استقلال قلم . يعني نه عِرْق زبان در آن نقش دارد و نه مراودات دوستانه يي كه بيست و چند سال انتظار را هم ناديده گرفته است .حال اين روزنامه نگار است . ببينيد جايگاه تحليل گر در كجاست ؟ آيا ما در تالش اينها را داريم . وقتي كه ما روزنامه نگاري نداريم معضلات تالش را آنهم درحد يك منطقه ـ براي افكارعمومي تحليل نمايد .ديگرچه انتظاري بايد داشته باشيم ؟

خوشبختانه آنها اين ظرفيت را دارند . دوستاني كه دست كم دو دهه آنها را به انتظارشان گذاشتند باز از انتقادشان بهره مي گيرندو از خود ظرفيت سازي مي كنند. و اصلش هم همين است و در اين افت و خيزهاست كه هم جوان رشد مي كند هم اقوام  ايراني كه در كنار هم اند  و اين مي بايستي در تالش تمرين شود»

شمسي پور در ارتباط با تحولات آسياي ميانه و منطقه ي قفقاز و تحليل هايي كه هر از چند گاه از طرف كارشناسان مسايل قفقاز و آسياي ميانه در خصوص آمار و ارقام جمهوري آذربايجان  ارايه داده اند معتقد است :

« هنوز به ياد داريم كه بيش از دو دهه به نام كارشناس مسابل قفقاز جمعيت جمهوري آذربايجان را زيرو رو كرديم  و روي دست هم نوشتيم  ـ او براي من ، من براي او ،‌ كه اگربه اين نوشتار اندك توجهي مي شد در همان سطرهاي اول پيدا بود كه بعضي ها روي دست هم رونويسي كرده اند و آنچنان اين شيوه ادامه پيدا كرد و فراگير شد كه حتي افراد عادي نيز در فضاي مجازي و با ايجاد يك تارنما خود را كارشناس مسايل قفقاز و خاورميانه معرفي مي كرد. اگر از آنها سؤال مي شد ، «منيرزاده» ها را مي شناسيد ؟ نه اينكه نمي شناختند ،‌ بلكه مشخص مي شد حتي آمار و ارقامي كه به اشباح رسيده بود را هم به درستي رونويسي نكرده اند.ايكاش بجاي نهادينه كردن اين شيوه ـ به جوانان تالش كدهاي نپرداخته ي «مليكا» آموزش داده مي شد! و دهها نمونه از اين شيوه را كه مي توان از كنارش گذشت.

بگذاريد نقبي به تلاش برخي از اذهان و افكار براي قلب واقعيت بزنيم . آنهم از جنگ ارمنستان عليه جمهوري آذربايجان در خاك باكو برايتان بيان نمايم كه خبرنگار «روزنامه سلام» آن دوران براي تهيه گزارش (حالا چگونه رابطه يي گذرش به آنجا افتاده بود بماند) به كمپ ها آمده بود و به دنبال مسئولين مي گشت تا بتواند سوژه ي گزارشش را شكار نمايدو سخت هم مشتاق ديدار مسئولين آنجا بود كه به ايشان گفتم :‌بنده ي خدا بجاي پيدا كردن مسئولين و گرفتن گزارش سفارشي از آنها ، ‌بگرد يك مترجم پيدا كن و برو درون مردم . سوژه آنجاست! نه گزارش پيش نويس شده جيب پالتوي مسئولين.مگر تصوير دروغين جعبه ي خرماي ايراني را در سنگرهاي ارامنه نمي بيني؟ با اينكه رسانه هاي شان ما را در خاك جمهوري آذربايجان و در درون همين مردم و در اين سرماي خشك و سوزان مي بينند و بعد جعبه خرماي ايراني را در سنگر ارامنه عليه آذربايجان تبليغ مي كنند كه ايران به ارمنستان كمك نظامي مي كند؟!

خُب ببينيد! با اينكه ايران با داير كردن اُردو گاهي براي آوارگان آذري و كمك هاي بيشمار مواد غذايي و سوختي و حتي مرزهاي خود را به روي نيروهاي دولت باكو بازنموده تا احياناً‌ اگردر جنگ با ارامنه  نياز به عقب نشيني بود مردم بتوانند به خاك ايران گسيل يابند. جالب تر اينكه در برابر اين همه تبليغات مسموم عليه ايران حتي يك فروند هواپيماي 130 ايران كه از مسكو عازم تهران بود در تيررس ارامنه قرار گرفت و سرنگون شدو 9تن از افسران عاليرتبه ايران نيز شهيد شدند . تاسف بار اينكه ،  رسانه ها اين ها را مي ديدند و جعبه ي خرماي كذايي را آنهم در جلوي چشم مردم خود ،‌باز عليه ما تبليغ مي كردند . همان رسانه ها امروز نيز هستند و به مراتب تكنيكي تر از گذشته عمل مي كنند و در آن دوران نه فضاي مجازي اي در كار بود و نه سايتي بروز مي شد. در همان خبرگزاري هاي وابسته به دولت «آپا» و «ترند» حضور دارند و روزنامه «اولايلار» را منتشر مي كنند.»

خشتاوني در گستره تنوع تاريخ نگاري در تالش و هم چنين اهميت اين موضوع براي جوانان اهل پژوهش و تقسيم بندي تاريخ نگاري بخصوص تاريخ شفاهي و مرزبندي شاخه و فروعات آن براي جوانان ،‌و روايت هايي كه از گذشته ي خوانين تالش به جاي مانده مي افزايد :

« هنوزفرزندان خوانين تالش يا آن اشخاصي كه گاهاً به نوعي منفي در كتاب هاي مختلف تاريخي از آن ياد شده ـ اين فرصت را نيافته اند كه خاطرات شفاهي گذشته ي ميراث داران شان را مكتوب نمايند و يا عده يي مكتوب نموده اند ولي به دست اهلش نرسيده است . جرايد محلي تالش يكي از وظايف شان همين است با اينها مصاحبه كنند. البته قبل از مصاحبه مي بايست چند كتاب در رابطه با نهضت جنگل و يا نهضت مشروطه و يا در رابطه با تاريخ گذشته تالش خوانده باشند تا بتوانند با طرح سوالات چالشي آنگونه از پس مصاحبه برآيند كه برچسب رپرتاژآگهي به آنها نچسبدو يا به موقعيت مسئول آن جريده خدشه يي وارد نشود.

به عنوان نمونه شاهپور آلياني در جايي از كتابش آورده است :« كربلايي [...] با نعمت الله خان آلياني مخالف نبود، بلكه بيشتر از همه (!) با ميرزا مخالف بود» شما اگر به كلمات«بيشتر از همه» دقت كرده باشي ،‌خود به تنهايي حد فاصل بين نعمت الله خان و ميرزا را مشخص كرده است . اگر جوان با استعداد ژورناليست تالش اندك هوشياري بخرج دهد بلافاصله با شنيدن و خواندن چنين سوژه يي طرح سؤال ايجاد مي نمايد و با پرسش هاي چالشي ، ‌ذهن طرف را نشانه مي رود و هرچه جلوتر برود خود به خود ذهن پرسش شونده تخليه مي گردد.بستگي دارد به تيز هوشي پرسشگر.

خدا رحمت كند مير ابوالقاسمي را. روزي از خرده گيري هاي پي در پي ام كلافه شده بود رو كرد به من و گفت :« آقاي خشتاوني در همان آليان شما [به خيال ايشان آلياني ام] خرده ايل هايي داريم كه هريك از آنها به نوعي در نهضت جنگل مخالف هم بودند و حال چه در نقش منفي ،‌چه در نقش مثبت . بگرد با آنها مصاحبه كن از لابه لاي همان گفته هايشان ـ‌ خواسته هاي خودت را پيدا كن و...» هنوز كه هنوز است نام اش را كه مي شنوم در برابر صداقت ايشان سر تعظيم فرود مي آورم .در كشور نيز اين راهكار با خاطره نويسي از اشخاص حتي منفي من جمله با شعبان جعفري ،‌يكي از عاملان كودتاي 28 مرداد32 بوده و آنهم با حجم وسيعي از خاطراتي كه اگر آنرا فشرده نماييم  شايد 5 صفحه از آن وجاهت تاريخي نداشته باشد ولي با همان 5 صفحه اش مي توان روزنه يي براي پژوهشگران تاريخي باز نمود.و نمونه ي ديگر منفي اش در نهضت جنگل بنام شعبان شفتي را داريم و هنوز برايم مجهول است كه چرا اين همه از او نفرت داشتند؟ مي بايست دلايلي براي خود داشته باشد . بايد ورثه اش را پيدا كرد اگرچه اندكي دير شده است شايد اندك يادداشتي در پستوهاي فراموشخانه شان كه اگر نيمي از آن ازبين رفته باشد با نيم ديگر ،‌مي توان بخشي ازخلاء پژوهشي را جبران نمود. و يا سيد رضي و ديگراني كه دكتر شاهپور آلياني تا حدودي در كتابش آنرا باز نموده است و از اين چهره هاي منفي فراوان داريم و در كنارش چهره هاي مثبتي هم هست كه بايستي به آنها نيز پرداخت. بايد به جوانان تالش آموزش داد كه از تاريخ تالش بي خبرند. تاريخ آن چيزي نيست كه ما در كتاب هاي كهن دنبالش مي گرديم و يادر مجلات و كتاب هايي كه با يكي دو واژه ي بكاربرده در رابطه با تالش سطرها و صفحاتش را ورز داده و شده است تاريخ تالش!يكي از قوم هاي ايران. يكي بابك را پادشاه تالشان مي داند . ديگري ... بگذريم  »

شمسي پور از كنار ظريف انديشي هاي فرهنگي و روحيه ي تحليل و تحمل و ريشه يابي علل وقوع حادثه ها و توقعات اصحاب رسانه ، خصوصن جايگاه گذشته و امروزي اش ، بر اين باور است :

«شايد تلخ باشد . چاره چيست بايد گفت. آن «گيلان شناسي» اي كه با همان رنگ ،‌با همان قلم و شور و سر مستي اي كه در دهه ي 60 در گيلان حاكم بود ،‌ديگر نيست . بيشتر بدنه ي اين «گيلان شناسي » تنها رنگ شده است و ظاهرش را نشان مان مي دهند . كوزه يي كه درست است همان رنگ و لعاب گذشتگان را داشته و دارد. اما كمي كه دقت كني به راحتي مي توان تشخيص داد كه آن كوزه ،‌كوزه ي خودمان نيست . آن قلم نيمه ي دهه ي 70 با مصاحبه هاي به يادگارمانده اش ـ اگر همان دهه را خوب مرور كنيم ،‌پُر بيراه نگفته ام .

من سال هاي زيادي بانام اين واژه ي با مسماي«گيلان شناسي» درگير بوده ام . همه ي نوشته ها و حركات دوستان را از بهرم. پيشينه ي همه ي قلم ها و رفتارهاي شان را در حافظه ام دارم . گزارش كاري اي كه اين بزرگان در مطبوعات گيلان و كشور از خود بجاي گذاشته اند به خوبي آگاهم .هنوز سخت گيري هاي دانشمند فرزانه يادم نرفته است كه خيلي دوست شان دارم و دلم براي آن سخت گيري ها خيلي تنگ شده است . استاد نوزاد را مي گويم. ويا با قلم «مم ولي» براي اهل پژوهش نيش قلمش همانند شهد عسل بود . از طرفي اگر نيشي داشت ،‌ نوشي هم در كنارش بود.و يا زنده ياد دكتر رضا مدني ،‌چگونه بر ذهن و دل مردم گيلان جاي گرفت . از نام آوران شرق گيلان ، ‌دكتر مجتبي روحاني آيا خبر داريم؟ فراموش نكنيم نام اين دو ماهنامه بر گرفته از نام بادي ست كه از شرق به غرب مي وزد. يعني از ديار دكتر مجتبي روحاني شروع مي شود و از ميان رشت مي گذرد و بعد وارد غرب گيلان مي شود . يعني از گالش گرفته تا به تالش!نيامده بودم در حلقه ي دهه ي هفتادي كه بر گرد اين نام «گيلان شناسي» جمع بودند چند شعر و داستانك و چيستانك از من چاپ شود . آمده بودم تا با وزش اين باد ازشرق تا به غرب گيلان سهيم باشم و به راستي آيا امثال دكتر روحاني ها هم به اين باور نبودند؟

دهها عزيزديگري كه در حاشيه اند و گيلان بي خبراز آنهاست . چرا تيمور گرگين را كه با داشتن 100تصنيف محلي براي گيلان دارد در اين بين غايب است ؟ ‌اگر از همين عزيزان در رابطه با آن بخش از سوژه هايي كه هر از چند گاه بر سر زبان ها مي افتد ،‌ سؤال شود بي آطلاع از همه چيز و همه جايند! اين يك جريده ي محلي نيست تا چند جوان با بردن نام از هم در صفحات اش به تعريف از هم بپردازند  . اين يك جريده ي پژوهشي ست كه اُرگان اهل قلم گيلان است . من هنوز در مانده ام ،‌امروز چه بلايي بر سر «گيلان شناسي» آمده است؟

ايكاش دكترمدني امروز بودند ، تنها دو خاطره كه همبست همند و از گيلان جدا هم نيستند تا در اختيارش قرار مي گرفت و ايشان در كنكاش از اين دو موضوع خود براي گيلان پژوهشان تشريح مي نمود. اولي بر مي گردد به چند سال قبل . عده يي از جوانان عاشق و بي آلايش تالش كه سري پر شور و زباني شيرين هم دارند به محفلي در ماسال دعوتم كرده بودند و تعدادشان هم قابل توجه بود. همان هايي كه يكي از آنها بعدها با دوستان «گيلان شناس» كه شرحش خواهد آمد به همايش حاشيه درياي خزر عزيمت مي نمايد. در آن جلسه با گله گذاري هاي بيشماراز بنده كه بقول خودشان در آن سال ها با تازيانه هاي قلمي آنها را رنجانده ام ،‌خواسته هايي داشتند كه برايم قابل قبول نبود و هنوزم هم نيست.و هنوز هم دير نيست اگر 40سال بعد هم از من بپرسند خواهم گفت قوم گرايي و بوم گرايي همانند يك آفت است و در آن جمع جواني گزارشي را خواند و هنوز چند سطراز خوانش آن نگذشته بود با روي ترش از خواندنش جلوگيري نمودم .آن جوان ترشرويي ام را ديد ،‌به حرمت حال هرچه نامش را مي توانيد بگذاريد ، سرش را پايين انداخت و با همان شرم حياي تالشي اش تا آخرين لحظه در آن جلسه سكوت نمودند. بعدها در فضاي مجازي وقتي نامش را در كنار پژوهشگران اهل قلمي كه با لباسي از تجربه 40ساله بر تن داشتند ديدم ،‌فهميدم كه آن جوان با آن شرم و حيايش چه درسي به من داده است ؟!و در اين چند ساله به تجربه هم اثبات شد كه اين نام با مسماي «گيلان شناسي» نياز به بازبيني اساسي دارد. به اين دليل ، در نشستي كه در رشت داشتيم ـ درست است كه مرحوم مير ابوالقاسمي و فرض پور ماچياني درميان ما نيستند . اما فرهيختگاني كه شاهد و ناظر بودند از جمله در كنارشان صاحب اين تيتر«مردم سلول هاي ساختاري تاريخ اند» در دفتر فصلنامه معتبر...در آن محفل حضور داشت . هنوز دوستان خستگي سفر اول در تن شان بود كه در برابر تحليل هايم يكي شان بر گشت و گفت:«يعني جناب خشتاوني مي فرماييد براي همايش هاي خارج از كشور بايد از شما اجازه بگيريم ؟» در جوابش گفتم نخير! اول چند قدم پيش پاي تان را رصد كنيد بعد قدم در آن راه بگذاريد. هنوز هشتاد درصد از تحليل هايم در حدس و گمان بود .و در همان دفتر در حضور گيلان شناسان خبره صراحتاً‌ گفتم آنچه كه در حاشيه درياي خزر دارد اتفاق مي افتد نه اينكه با وجاهت علمي سازگار نيست كه حتي موجب شكاف بين دوقوم نيز خواهد شد .وبا همه ي اين تفاسير اگر جوان تالش ديروز در نشست ماسال در يكي از خيابان هاي رشت رودررويم قرار گيرد و سوآل نمايد : آقاي خشتاوني شما ازگيلان شناساني در آنروز به دفاع بر خاسته بودي نمي دانم هنوز هم بر همان باوريد كه در شعار گفته اند «من هيچ گاه اسير بلاهت قوم گرايي و بوم گرايي نبوده ام » خوب اگر اين دوست شما به اين شعار ايمان راسخ دارد همپاي من جوان تالش در حاشيه خزر آنسو دنبال چه چيزي مي گشت؟ آنهم نه يك بار بل دوبار!! ـ كه شايد باراول به هواي وجاهت علمي اش باشد ،‌باردوم چرا؟ من «گيلان شناس» به آن جوان تالش چه پاسخي بدهم ؟ يا اگر سؤال دومي را مطرح كند و آنهم برگرفته از گفته هاي يك «گيلان شناس»كه گفته است «منِ مورخ بايد بيانگر رويدادها باشم نه تاثير پذير از آن» كه بايد گفت فضاي بار اول را ديده بود و مي بايست در همان 20 جلد كتابي كه درباره گيلان چاپ شده اشاره يي هرچند گذرابه آن مي شد آيا شده است ؟اگر شده است آيا آن همايش هيچ تاثيري بر روحيه و قلمش نداشته است ؟

در كداميك از اين 20جلد آمده است كه من بتوانم آن جوان تالش را بر اساس همان كتاب متقاعد نمايم ؟ يا آن 150 مقاله يي كه درباره رويدادهاي گيلان به آن اشاره شده است وآيا مقاله يي در بين آنها وجود دارد كه در رابطه با همايش هاي موسمي اي كه شرحش رفت تا نزد آن جوان خجل زده نشوم؟چون ، هرآنچه را كه آن جوان ديده ـ ‌با آنچه كه اين  مورخ بيان مي نمايد هنوز در اختيار افكار عمومي قرار نگرفته است و شايد نوشته اي در ايرانيكا چاپ شده است آنهم در ينگه ي دنياست و قابل دسترسي نيست؟‌اگر چه در دوماهنامه ... به قلم مدير مسئول يادداشت هاي چند پهلويي نوشته شده است .مهمتر از همه از شماره ي 101 به پايين ، پروژه  يي را پژوهشگران در گيلان باچشم خود رؤيت نمودند كه دست كم 6 شماره را در بر گرفته بود و در هر شماره 10 صفحه را به خود اختصاص مي دهد و در آن به قومي با واژه هايي از قبيل «ماقبل تاريخ و قرون وسطايي» نوازش داده بودند و با اين مضمون كه عده يي روستايي و ساده دل حيدر عمواوغلي را به مدت 63 روز در جنگل هاي آليان زنداني و بعد به قتل رساندند . بي آنكه دريابند قبلاً متولي چاپ كتابي با همين مضمون و آنهم از پول بيت المال همين مردم كه سلول ساختاري لقب گرفته اند و به سفارش شوراي شهر رشت در همايش باز خواني از نهضت جنگل چاپ و رايگان در دسترس عموم قرار گرفته است و در يكي از صفحات (ص74)  به نقل از ابراهيم فخرايي آمده بود:« حيدرخان توسط افراد ايلي[...]آلياني كشته شد» و صفحه ي ديگر به نقل از اقبال آشتياني :« حيدرخان به اشكلن فرستاده شد» و يك سطر پايين تر از همان كتاب عنوان شده :« برادر زن ميرزا به تحريك گائوك آلماني حيدرخان را كشته است » و در دو ماهنامه يي كه شرح اش رفت در شماره 101 با برجسته كردن آلونكي در روستاي  «ميان رز» مدعي مي شوند كه سه روستايي ساده دل حيدرخان را كشته اند . در شگفتم سر دبير آن دو ماهنامه يي كه آن پروژه ي تخريبي به دستش رسيده است همراه با ديگر گيلان شناسان عزيز چگونه حضور ذهن نداشته اند كه در سال هاي قبل با پول بيت المال براي حيدرخان عمو اوغلي كتاب چاپ كرده اند و سه آيتم مبهم قتل او را در آن گنجانده اند و مي بايست ديگر پژوهشگران و يا جوانان آن منطقه دريابند بالاخره حيدرخان توسط چه كسي يا گروهي كشته شده است ؟ در مسجده پيش كشته شده؟ در اشكلن كشته شده ؟ در ميان رز كشته شده ؟ يا نه گائوك آنرا كشته است ؟ كه اگرقرار باشد با گفته هاي چند روستايي و ساده دل كتاب تاريخ شفاهي تاريخ نهضت جنگل را ورق بزنيم و نام هايشان در معتبرترين جريده ي پژوهشي گيلان برجسته نماييم و بگوييم كه  با آنها گفتگوشده است در نام بردن از حيدر عمو اوغلي ـ‌ نام او را نيز به درستي تلفظ نكرده اند . كه بايد بگويم ؛ حقير در دهه ي 60 با همه ي اينها گفتگو داشته ام و اگر قرار بر اين است كه اينگونه گفتگوهاي ساده را مستند قرار دهيم بنده اكنون صاحب چندين جلد كتاب تاريخ نهضت جنگل بودم . همچون جزوه سيد صفا موسوي كه تنها 5 صفحه اش مربوط به نهضت جنگل است. و آنهم نقل و قول شفاهي از مردم . متاسفانه هر از چند گاه به نام اسناد از اينگونه افراد ياد مي شود!

امروز جاي سؤال است كتابي كه از پول بيت المال براي حيدر عمواوغلي چاپ شده بود هيچگونه عرق ريزي روحي در باره ي آن صورت نگرفته است و همه ي منابع اش تكراري و برگرفته از جرايد فاقد پژوهشي بوده و به نوعي تنظيم يافته بود كه هيچ شناختي علمي در آن ديده نمي شد. چرا با همين كتابي كه مشاورش بوده اند پرونده ي عمو اوغلي براي هميشه در آن بسته نشد كه آيندگان دچار ترديد و توهم نشوند؟خلاصه بايد مشخص مي شد كه اين شخص در يك جا و يك مكان به قتل رسيده است .»

خشتاوني در خصوص آسيب شناسي از «گيلان شناسي» و انتظاراتي كه از گيلان شناسان با تجربه داشته ودارد خصوصن در رابطه با پژوهشگران خارجي كه در گيلان در ادوار مختلف بسر برده و آثاري خلق كرده اند كه به نوعي نيزدر قالب هاي مختلف ،‌ به شبكه ي سحر مرتبط خواهد بود مي افزايد :

«من به اين باورم ،‌يعني به اين يقين رسيده ام و دوستان نيز  شايد با من هم عقيده باشند و هستند عزيزاني كه واقفند به اين موضوع كه بر پيكره «گيلان شناسي» چه آسيب هايي وارد شده است و بهره برداري هايي كه مي بايست براي جوانان گيلان بازخواني و تحليل و مكتوب گردد . من تا آخرين ساعاتي كه كريستين برومبرژه ـ بر خلاف مارسل بازن در ايران بود به كارهايش خوش بين نبودم . با شك و شبهه به آن مي نگريستم . هنوز هم بر اين باورم و به اين باور نيز خواهم ماند.البته منكر خدمات فرانسويان در گيلان «ژان پير ويزوك» و «مارك گرو دوول» نيستم . آن دو كارشان را مي كردند . اما برومبرژه در كنار آن دو نفر هر از گاه با گفتگوهاي دو پهلو در صدد شكاف اقوام بر آمده بودو چند سخنراني از ايشان بر جاي مانده با همان شكل و شمايل رابينوهاست.البته برخلاف مارسل بازن كه جا دارد اين راهم گفته باشم كه ايشان در سال 52 كه به منطقه فومن به روستاي زيده آمده بود من همان روز تا اينكه شنيدم بلافاصله رفتم ديدم كه در خانه ي انصاف زيده همراه يك سپاه دانش  و يك نفر لباس شخصي كه مي گفتند راه بلد شان است اگرچه از شكل و شمايلش پيدا بود كه ساواكي است . هر كاري كردم به نزدش بروم اين اجاز را به من ندادند و به ناچار رفتم دكان مشهدي عين الله نامي بود ورقه ي امتحاني خريده و در همان جا جملاتي در رابطه با عمارت زيده ـ‌درست به خاطر دارم نوشته بودم از خود زيده تا آن عمارت 500 متر است . 5كيلومتر نه ها. 500 متر فاصله است و با چنگ و دندان اين يادداشت را به ايشان رساندم و بعد از انقلاب ديدم از كارخانه چاي زيده ياد شده از خرابه هاي سردار امجد عكس گرفته و سه سال بعد به كاخ رمستاني اش رفته از چهارشنه بازار زيده كه در آن حضور داشته ياد شده و عكس اش را نيز چاپ نموده اما دريغ ازعمارت زيده!! كه وصف اش را نشنيده باشد .و از آنجايي كه اين دوست «گيلان شناس» مان گفته همه ي گفته هاي مورخين خارجي از جمله همين «مارسل بازن را نمي بايست مستند قرار داد» و اگر هم نوشته در فلان جا تالش بوده ، درست است. لابد محفلي چيزهايي تحويلش داده اند .روي هم رفته بازن منصف ترين شان بوده است و نه امثال برومبرژه ها .

‌اين شخص آنچنان در گستره ي فكري اش پيش رفته بود كه تمام جرايد گيلان را در تيول خود داشت . تا جايي كه هيئت تحريريه فصلنامه ميراث روستايي را نيز تسخير كرده بود و محلي براي فرزندان ديگراقوام شمال ايران باقي نمي گذاشت. در گيلان از آنچنان جايگاهي برخوردار بود ، به روستاها كه مي رفت بليط رفت و برگشت اش خورشت هاي خوشمزه و غذاهاي دلچسب محلي بود. غافل از اينكه با با برجسته كردن غذاهاي محلي گيلان در فكر تزريق واژه هاي خودش به تاريخ بود و اين راه من به نوعي در راديو فرهنگ عرض كردم كه من در خدمت اقوام ايرانم و نه يك قوم خاص . بي اقوام تالش معني ندارد.و برايم همان اندازه گيلك عزيز است كه آذريهايند. از همان دريچه يي به تالش مي نگرم به مازني ها مي انديشم و اگر غير از اين باشد يك جايي از نگاهم عيب دارد.

بگذار باز خاطره يي از اين شخص بيان كنم . همايشي در تهران برگزار شده بود. يكي از دوستانم كه خود به نوعي متولي آن همايش بود چند روز بعد به من اطلاع داد و گفت :«... راست مي گفتي آقاي خشتاوني . اين پژوهشگر فرانسوي آنچنان  در ايجاد گسل بين اقوام تبحر دارد كه به عقل جن هم نمي رسد» و در پاسخش گفتم ؛ ‌دانه هايي را كه اين شخص در گيلان كاشته است آنچنان ريزند و سفت كه دست كم سي الي چهل سال طول مي كشد تا جوانه بزند همانند «ادوارد براون» ها به بهانه حافظ و سعدي شناسي با ادبيات مان شروع كردند.براون تا بدانجا پيش رفته بود كه مي گويند وقتي كه كتاب سعدي را در دست مي گرفت و شعرش را بهتر از حافظ مي خواند ، كه در اصل شعر تنها برايش يك ابزار بود . يا الكساندر خودزكو كه اگر هر مورخي اندك اطلاعاتي از گيلان و تاريخ گذشته ي گيلان داشته باشد ،‌خصوصاً نوازشي كه به يكي از اقوام گيلاني نموده ،‌همچون رابينو كه با آن تمثيل سه واژه يي اش عليه همان قوم كه از شرحش بايد گذشت .

من به شخصه معتقدم اگر استاد نوزاد  كه ميراث گرانسنگ كشور نازنين ام ايران ،‌خصوصاً گيلان را در قالب هاي مختلف ثبت و ضبط كرده و در آن همايش هاي ... حضور مي يافت ، يقيناً‌به تاريخ گزارش مي دادو مو به مو آنچه را كه با چشم خود مي ديد با قلم با كسي رودربايستي نمي كرد. و براي آن عده يي هم كه رفته اند هنوز هم دير نشده ـ حال در جرايد شان اين امكان نيست ،اماكتابت كه مي توان كرد. ناشر هم كه از خودمان ست . معتبر ترين نشر را هم كه در گيلان داريم  . خدا را چه ديدي شايد كتاب تازه تاليف بيشتر از كتاب «گيلان استان» آخر برد تبليغي داشته باشدوما عاشقان به ايران زمين چندين نسخه از آنرا خريداري كرده و در منزل مان انباشت نماييم تا در هر مناسبتي نسخه يي را براي مجريان و مديران توليد شبكه ي سحر ارسال نماييم كه از واجبات «گيلان شناسي» امروز است .»

***

در همين جا ابتدا ياد آوري كنم كه قضاوت بر سر خوب و بد كاركرد شبكه آذري سحر نيست . چرا كه اين شبكه در كنار برنامه هاي زبان آذري ،‌برنامه هايي نيز به زبان هاي ديگر از جمله كُردي و... دارد كه از كيفيت ويژه يي هم برخوردار است . حتا از توليدات خود زبان آذري اش جذاب تر است و تاثيرات خوبي هم در مناسبات دو كشورهمسايه دارد. اگر با ظرافت به گفته هاي شمسي پور دقت شود ،آن دسته اولي را كه از 80سال قبل به اينسو تنها با واژه ي تالش اهداف سياسي شان را دنبال كرده اند و هر زمان هم كه اين واژه كاربردش را از دست داده بي كم و كاست آنرا به حاشيه برده اند .همانگونه كه در گفته هاي خشتاوني هم پيدا بود و خوشبختانه و با نگرشي كه دررسانه هاي دو كشور پديد آمده اين نويد را مي دهد كه رابطه ي رسانه يي اين دو كشور بيش از گذشته تداوم مي يابد.  

صراحت لهجه ي شمسي پور خشتاوني ،  اين سراپا تقصير را به ياد خاطره يي ديگرمي اندازد كه در سال 1373 كتابي از طرف ـ چهارتن از دانشجويان دختر كه به نوعي پايان شان محسوب مي شد از طرف دفتر مطالعات سياسي و بين المللي انتشارات وزارت امور خارجه منتشر مي شود كه به نوعي به «ماهيت تحولات در آسياي مركزي و قفقاز» تأليف يافته بود و حجم وسيعي از آن كتاب به جمهوري آذربايجان اختصاص داشت كه بلافاصله با واكنش استاد دكتر منوچهر ستوده در يكي از مجلات معتبر همان بُحبوحه مواجه مي گردد و با خُرده گرفتن از متوليان چاپ اين كتاب در نقدي «سهل انگاري ما و...» اينگونه پژوهش ها را نگوهش نموده و آورده بود : «كتاب هم مي تواند يكي از دست آويزهاي سياست استعماري باشد» و در آن واكنش آمده بود كه جوانان مان را محافظت كنيد تا رابطه كشورهاي همسايه حفظ شود.

 

 

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: